کد قفل کردن راست کليک

رنگ رخسار خبر می دهد از سر ضمیر

کسى چیزى را در دل پنهان نکند جز آن‌که در لغزش ‏هاى زبان و رنگ رخسارش، آشکار خواهد گشت. 

امام علی علیه السلام

با ذکر این حدیث از امیرالمومنین علیه السلام ، این نکته را یادآوری می کنیم که ، ذهن انسان بستری است که در آن اندیشه جاری می شود و این رود اندیشه است که سایر جنبه های زندگی ما را به نحوی آبیاری می کند. پس به قول سهراب سپهری : آب را گل نکنیم.

در ادامه نیز سه سخن دیگر از فلاسفه و اندیشمندان را که با این موضوع مرتبطند می خوانیم.

گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست /رنگ رخسار خبر می‌دهد از سر ضمیر  سعدی

Watch your thoughts, they become words

watch your words, they become actions

watch your actions, they become habits

watch your habits, they become character

watch your character, for it becomes your destiny
مواظب افکارت باش که گفتارت می شود

مواظب گفتارت باش که رفتارت می شود

مواظب رفتارت باش که عادتت می شود

مواظب عادتت باش که شخصیتت می شود

مواظب شخصیتت باش که سرنوشتت می شود
منسوب به اشخاص متعددی نظیر بودا ، لائوتسه ، گاندی ،زرتشت، رالف والدو امرسون ، فرانک اوتلا
توضیحی درباره متن فوق : 
در حقیقت پنج کلمه Word, Action, Thought, Character, Habit که به ترتیب به معنای «گفتار، کردار، افکار، شخصیت و عادات» می‌باشند، اگر اولین حرف هر از یک از این کلمات را در کنار یکدیگر قرار دهیم، کلمه WATCH به معنای  «ببین و مراقب باش» را تشکیل می‌دهند.
 
آدمی باید خود را به چنان طرز تفکری عادت دهد که اگر ناگهان از او بپرسند اینک به چه می اندیشی؟  بتواند صادقانه و بی درنگ به این سوال پاسخ دهد و به این ترتیب ثابت کند که تمام افکارش ساده و محبت آمیز است ، یعنی به همان گونه که شایسته موجودی اجتماعی است ، موجودی عاری از تخیلات شهوانی ، حسادت ها ، کینه ها ، سوء ظن ها و دیگر احساساتی که اگر قرار باشد به داشتن آن ها اذعان کند، از شرم سرخ خواهد شد. 
مارکوس اورلیوس
منابع : 
کتاب تاملات مارکوس اورلیوس ترجمه عرفان ثابتی چاپ گروه انتشاراتی ققنوس

 

سرزمین اشباح

نام فارسی : سرزمین اشباح 

نام انگلیسی و اصلی : The Saga of Darren Shan

تعداد جلد : 12 

نویسنده : دارن شان 

ژانر کتاب : فانتزی- ترسناک ، حماسی

مترجم (ها) : سوده کریمی ، فرزانه کریمی

ناشر نسخه فارسی در ایران : نشر قدیانی 

معرفی 

سرزمین اشباح یک مجموعه رمان 12 جلدی با موضوع خون آشام هاست. اگر تا به حال درباره خون آشام ها کتاب های زیادی خوانده یا فیلم های مختلفی دیده اید ، باز هم جای نگرانی نیست چرا که این مجموعه با نوآوری و خلاقیت بالای نویسنده اش ، روایت متفاوت تری از زندگی خون آشام ها را برای مخاطب به نمایش می گذارد. روایتی که شاید مخاطب را مجبور  کند هر 12 جلد را پشت سرهم و بی وقفه در مدتی کوتاه بخواند. 

سرزمین اشباح برگردان فارسی عنوان انگلیسی  The Saga of Darren Shan بوده و ترجمه دقیق تر نام انگلیسی این مجموعه ، حماسه دارن شان است. در نسخه فارسی به جای واژه خون آشام نیز از کلمه شبح استفاده شده است. ترجمه کتاب روی هم رفته خوب ، روان و قابل قبول است .

جلد اول این مجموعه با نام سیرک عجایب، سرآغاز ماجرای  هیجان انگیز و شاید دلهره آور زندگی قهرمان نوجوان داستان ، یعنی دارن شان است. دارن شان که هم نام نویسنده کتاب نیز هست ، با حس کنجکاوی و شیطنتی که دارد ، همراه دوستش استیو به تماشای یک سیرک غیر قانونی و  سیار که موقتا در شهر آن ها نمایش بر پا کرده ، می رود. دارن شاید اگر می دانست که این سیرک چگونه می تواند زندگیش را زیر و رو کند هرگز به آن جا قدم نمی گذاشت. یک سوم ابتدایی  جلد اول کتاب چندان پرافت و خیز نیست و بیشتر معرفی شخصیت ها و مقدمه چینی برای ورود به قسمت مهیج داستان است. از یک سوم بعدی ، نویسنده به صورت تدریجی هیجانات داستان را بیشتر می کند تا به نقطه اوج خود برسد و در نهایت اتفاقات این جلد در نقطه ای نسبتا آرام تر به پایان می رسد. پایان جلد اول به گونه ای  طراحی شده که مخاطب را برای خواندن جلد بعدی مشتاق و بی صبر کند. 

اگرچه این مجموعه بیشتر مورد علاقه نوجوانان است اما مخاطبین با سن بالاتر هم به شرط علاقه به موضوع کتاب یا سابقه خواندن چنین کتاب هایی در سنین نوجوانی می توانند از این کتاب لذت ببرند. 

نام 12 جلد به فارسی 

  1. سیرک عجایب
  2.  دستیار یک شبح
  3. دخمه خونین
  4. کوهستان شبح
  5. آزمون‌های مرگ
  6. شاهزاده اشباح
  7. شکارچیان غروب
  8. همدستان شب
  9. قاتلان سحر
  10. دریاچه ارواح
  11. ارباب سایه‌ها
  12. پسران سرنوشت

عکس 12 جلد چاپ قدیمی تر این کتاب در تصویر اول و عکس چاپ جدید آن در تصویر زیر قرارداده شده است.

چالش چشم هایم

از قضا، یکی از دوستان بیانی ، دعوی چالش هایی داشت و دارد و این جانب از چالش پیشین باز ماندم ، لیک چو دیدم چالش کنونی ، قلمی به اجابت راندم. اجابتی به چالش امروز درقالب جبران مافاتی از بهر چالش دیروز

چالش اول : نوشتن درباره زندگی در جهان موازی

چالش دوم : چالش چشم هایم

یاسمن گلی
یاسمن گلی

چشم هایی در جهان موازی

چشم گشودم ، دیدم. فرو بستم و دیگر بار گشودم ، باز دیدم. بستم چشم و با روشنای دل ، راز گشودم. آری زندگی دیگری است این ، و چشم ها چشم های دیگری و سر به سودای دگری و دل اما به همان شوق که دل داند و من دانم و دل داند و من. 

چشم و گوش و هوش ، تیز . اما کدامشان در سمباده زمان ، کند نمی شود ؟ یکی کم سو ، یکی سنگین و یکی کند می شود. حال اگر بگویند که چشمت نازک دل است و سمباده زمان ، به او جسورتر و حریص تر ، چگونه می کنم ؟ خزانه ی عمر محدود و خزان عمر ، بخیل و حریص. با این دو چون کنم؟ 

صدایی باید. صدایی خوش. صدایی که شنیدنش شاید. صدای دوست ، صدای آب ، صدای کتاب. 

نوری آید. در همان چشم ها. چشمی که قدر داند. قدر پذیرش نور. سپاس گوی روشنی است. 

ای چشم ها 

غمگین مباشید 

اگر صلاحتان بر اندکی پرهیز دیدن است ، آرام باشید. 

این دنیا نه روشن است آن چنان از کار مردمان

زین پس به روشنی ها  بنگرید و بر تاریکی ها ، پلک بطلان ، فرو بندید.

و من از همه روشنایی های مردمان ، به دوستان نظر می کنم. دوستانی خوش سیرت و صورت و خوش صوت و خوش صدا. دوستانی رامشگر داد و آرام و گاه بر خروش ، چون باد. 

عشق است که در تمام زیستن های موازی ام جاری است. چه زیاد بینم و چه کم و پرهیزوار

کی توان از عشق بود ، پرهیزگار

تمام مخاطبان (ولو اندک) کتابخواری ، دعوتند به چالش.

رخ زیبا

که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد

خطا بود که نبینند روی زیبا را 

سعدی

پی نوشت : 

 در زمانه ای که پلشتی و فرومایگی موج می زند و نامردان و نامردمان فزون شده اند ، روی زیبا ، چهره معصوم کودکی و نوجوانی است که برای لقمه نانی نصیب خود و خانواده اش ، شادی کودکی را به مسلخ خیابان ها و چهارراه های شلوغ می برد. ببینیمشان حتی اگر نتوانیم به همه آن ها کمک کنیم. نگذاریم گمان کنند در این شهر ، نامرئی هستند. نگارنده این چند سطر خود بیشتر محتاج چنین حرف هایی است و شایسته نکوهش.

در که نگیرد نفسِ آشنا؟





خوانش شعر از امیررضا خانلاری

ای نفسِ خرّمِ بادِ صبا

از برِ یار آمده‌ای، مرحبا!

قافلهٔ شب چه شنیدی ز صبح؟

مرغِ سلیمان چه خبر از سبا؟

بر سرِ خشم است هنوز آن حریف؟

یا سخنی می‌رود اندر رضا؟

از درِ صلح آمده‌ای یا خِلاف؟

با قدمِ خوف رَوم یا رَجا؟

بارِ دگر گر به سرِ کویِ دوست

بگذری ای پیکِ نسیمِ صبا

گو رمقی بیش نمانْد از ضعیف

چند کُنَد صورتِ بی‌جان بقا؟

آن‌همه دل‌داری و پیمان و عهد

نیک نکردی که نکردی وفا

لیکن اگر دورِ وصالی بُوَد

صلح فراموش کند ماجرا

تا به گریبان نرسد دستِ مرگ

دست ز دامن نکنیمت رها

دوست نباشد به حقیقت که او

دوست فراموش کند در بلا

خستگی اندر طلبت راحت است

درد کشیدن به امیدِ دوا

سر نتوانم که برآرم چو چنگ

ور چو دفم پوست بدرّد قَفا

هر سَحر از عشق دمی می‌زنم

روزِ دگر می‌شنوم بر ملا

قصهٔ دردم همه عالَم گرفت

در که نگیرد نفسِ آشنا؟

گر برسد نالهٔ سعدی به کوه

کوه بنالد به زبانِ صدا

 

شناسنامه شعر 

سراینده : سعدی شیرازی

قالب : غزل

وزن : مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)

سعدی خوانی از اول دفتر

اول دفتر به نام ایزد دانا

صانع پروردگار حی توانا

 

سلام ، سرسلسله ی هم کلامی دوستان است 

سلام دوستان 

شور عشق در سر بود و در تن و جان ، در دل 

آمدم از عشق بگویم سخنی اما 

*آمد و گفت سعدی ، من هستم این سخن واهِل

 

 

ای شاعر گمنام ، بنشین و تَلَمُّذ* کن 

پیاده ای هنوز در این صفحه شطرنج 

 

دوستان ارجمندم

با کتابخواری همراه باشید

سفره ، سفره سعدی است

پیشکار این ضیافتیم

خوش آمدید 

 

قرار ما هر شب غزلی از سعدی 

به مدتی نامعلوم 

 

 

واهِل : رها کن ، فعل امر از مصدر هِلیدن 

تَلَمُّذ : شاگردی کردن